نگاهی به روابط تاریخی روسیه و چین

نگاه واشنگتن به چین و روسیه اینگونه است که همواره آنها را تهدید می‌داند و با استفاده از ابزار تحریم به دنبال مهار و انزوای آنها است.

از روسیه تزاری تا کودتای کانتون

اگرچه گفته می‌شود که تاریخ روابط دیپلماتیک میان روسیه و چین حدودا 400 سال قدمت دارد، اگر گذری در روابط غیررسمی میان آنها داشته باشیم، به قرن 13 و 14 میلادی باز‌می‌گردد؛ یعنی هنگامی که دو کشور پس از حمله مغول‌ها، موفق به بازپس‌گیری کشورهای‌شان می‌شوند. در واقع اسناد تاریخی به دورانی اشاره دارند که دولت یوآن در چین دستور می‌دهد که زندان ویژه‌ای برای روس‌هایی که به دست مغول‌ها اسیر و به سرزمین چین آورده شده بودند، تشکیل شود. اما مطابق یک دیدگاه، رابطه سیاسی آنها در زمان ایوان واسیلیویچ یا همان ایوان چهارم که نزد ایرانیان به‌عنوان ایوان مخوف شناخته می‌شود، آغاز شده است. اگرچه از سویی گفته می‌شود که هیئت اعزامی تزار وقت روسیه، به مقصد نرسیده‌ است و اما ‌و ‌اگرهایی در آن وجود دارد که نمی‌توان شکل‌گیری روابط سیاسی را به آن نسبت داد؛ با ‌وجود ‌این در اینکه این گشایش در زمان روسیه تزاری و امپراتوری مینگ در چین شکل گرفته است، تردیدی وجود ندارد، چرا‌که مطابق اسناد موجود در سال ۱۶۸۹ معاهده «ترچینسک» میان روسیه تزاری و امپراتوری چین امضا شده است.

روابط روسیه تزاری و چین

گفته می‌شود که معاهده ترچینسک که در زمان پتر کبیر میان دو امپراتوری به امضا رسید، اولین معاهده میان روسیه تزاری و امپراتوری مینگ در چین است که مفاد آن بر مرزهای دو کشور و روش‌های تجارت تأکید داشته است. پس ‌از ‌آن، پیمان‌های دیگری نیز به امضا در‌آمد که عموما بر تحدید حدود دو کشور تمرکز داشت که می‌توان به معادات «بورینسکی» و «کیاختا» اشاره کنیم. از سوی دیگر، طرفین برای گسترش روابط بازرگانی خود نیز تلاش می‌کردند که پیمان تجاری «کلدژین» را می‌توان یکی از مصادیق آن دانست. با وجود شکل‌گیری روابط دیپلماتیک و توافقاتی که بر تحدید حدود متمرکز بود، اما همواره اختلافات مرزی میان دو امپراتوری وجود داشت. به دنبال جنگ دوم تریاک، دولت مرکزی در چین تضعیف شد و از ‌این‌رو الکساندر دوم از این بزنگاه بهره برد تا به موجب پیمان «آیگون» در سال ۱۸۵۸، بخش درخور ‌توجهی از منطقه منچوری را از آنِ خود کند. به دنبال قیام دونگان در سال ۱۸۷۱ که به از ‌بین‌رفتن کنترل مرکزی در سین‌کیانگ منجر شد، نیروهای روسی به پیشروی خود ادامه دادند و منطقه ایلی را نیز اشغال کردند؛ اگرچه 10 سال بعد و به موجب معاهده «ایلی» متعهد شدند که تا سال ۱۸۸۳ این منطقه را ترک کنند. به نظر می‌رسد که دوران شکوفایی روابط دو کشور در زمان روسیه تزاری را باید در ایام آخرین پادشاه تزار یعنی نیکلای دوم جست‌وجو کرد. در سال ۱۸۹۶ پیمان اتحاد میان دو امپراتوری به امضا درآمد و روسیه جواز ساخت راه‌آهن شرقی را در سرزمین منچوری از آنِ خود کرد؛ امتیازی که به نظر می‌رسد به دنبال شکست چین در جنگ با ژاپن و با توجه به کمبود بودجه در خزانه چین بر این کشور تحمیل شد. روسیه تزاری که از وخامت اوضاع نظامی و اقتصادی در چین آگاه شده بود، یک سال بعد قرارداد دیگری را امضا کرد و کمک‌های خود را منوط به تسلط بر بندر آرتور دانست. همه‌چیز برای روسیه خوب پیش می‌رفت؛ تا سال ۱۹۰۳، ساخت خط راه‌آهن سراسری سیبری را که از منچوری عبور می‌کرد، به سرانجام رسانید و سربازانش نیز در سرکوب قیام ایختوان به کمک چین شتافتند. اما شکست نیکلای دوم در جنگ با ژاپن، ورق را برگرداند و روسیه بنادر اجاره‌ای خود در چین را از دست داد. واپسین سال‌های روسیه تزاری مقارن شد با سرنگونی دودمان چینگ و تأسیس جمهوری چین که روسیه نیز در سال ۱۹۱۳ آن را به رسمیت شناخت.  چندی نگذشت که به فاصله اندکی روسیه دو انقلاب را در سال ۱۹۱۷ تجربه کرد.
تعداد شهروندان روس در شهرهای چین میان سال‌های پس از انقلاب بلشویکی افزایش چشمگیری پیدا کرد؛ اما یک‌باره در سال ۱۹۲۷ روابط دیپلماتیک میان دو کشور قطع شد. همه‌چیز به کودتایی در شهر گوآنگ‌ژو بازمی‌گشت که در آن هنگام کانتون نامیده می‌شد. غائله‌ای که با شورش کارگران مسلح در یازدهم دسامبر ۱۹۲۷ آغاز و با واکنش تند ارتش چین مواجه شد. استقلال شوروشیان انقلابی سه روز بیشتر دوام نیاورد؛ اما در‌ این‌میان یک اتفاق عجیب رخ داد: پنج نفر از کارمندان کنسولگری شوروی در میان کشته‌شدگان شورشیان بودند.

از کودتا تا عادی‌سازی روابط

پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، تعداد قابل توجهی از شهروندان شوروی به شانگهای، هاربین و دیگر شهرهای چین عزیمت کردند. روابط میان امپراتوری روسیه و چین که حالا به اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری چین تبدیل شده بودند،‌ در دهه نخست، آرام بود تا اینکه یکباره به واسطه کودتای کانتون، همه‌چیز تغییر کرد. پکن، حزب کمونیست و مشخصا مسکو را عامل مستقیم این غائله دانست و به موجب آن در ۱۴ دسامبر ۱۹۲۷، روابط دیپلماتیک خود را با شوروی قطع کرد؛ روندی که تا سال ۱۹۳۲ ادامه یافت؛ درست هم‌زمان با حمله ژاپن به منچوری که به اشغال آن انجامید.

پس از آن در سال ۱۹۳۸،‌ نیروهای ژاپن از سرزمین منچوری به شوروی حمله کردند که البته با شکست‌ روبه‌رو شدند. در این میان چینی‌ها نیز با ژاپن درگیر بودند و متخصصان، خلبانان و مستشاران نظامی شوروی به آنها برای نبرد با ژاپن کمک می‌کردند.

درواقع دشمنی مشترک به نام ژاپن سبب شد که سایه همکاری بر اختلافات گذشته میان مسکو و پکن سنگینی کند. در همین زمان با مشارکت چند هزار متخصص شوروی و کارگران چینی، جاده دو هزار و ۹۲۵ کیلومتری برای انتقال کالاها به چین از مسیر سین‌کیانگ را ساختند و روابط دو کشور خیلی زود گرم شد تا در سال ۱۹۳۹ یک قرارداد نفتی نیز میان آنها امضا شود. در سال ۱۹۴۵، شوروی موفق شد تا ژاپن را در منچوری شکست دهد. اتحاد جماهیر شوروی میان سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۹ به موجب حمایت خود از حزب کمونیست چین، در به‌قدرت‌ رسیدن مائو نقش مهمی را ایفا کرد و نخستین کشوری بود که در اکتبر ۱۹۴۹، یک روز پس از تأسیس جمهوری خلق چین آن را به رسمیت شناخت. این زمان مصادف بود با دوران استالین در شوروی و مائو در چین و می‌توان از آن به‌عنوان دوران شکوفایی روابط شوروی و چین یاد کرد که طی آن پیمان اتحاد، دوستی و کمک متقابل میان دو کشور امضا شد.

در سال ۱۹۵۳، استالین درگذشت و مائو تسه‌تونگ موقعیت بهتری در رهبری کمونیست‌ها پیدا کرد. یک سال بعد، نیکیتا خروشچف که پس از استالین، به رهبری اتحاد جماهیر شوروی رسیده بود، به دعوت مائو به چین سفر کرد. سفری 14‌ روزه (۲۹ سپتامبر تا ۱۲ اکتبر ۱۹۵۴) به ‌مناسبت پنجمین سالگرد تأسیس حزب کمونیست چین که البته نخستین سفر هیئت دولت شوروی به چین نیز به شمار می‌آمد. طی این عزیمت دو‌هفته‌ای، توافق‌های مهمی امضا شد که برخی معتقد هستند که این اقدام از سوی خروشچف عجولانه و برای شوروی زیان‌آور بوده است.

به ‌طور مشخص، چین سهم مشترکی با شوروی در بهره‌برداری از منابع معدنی در سین‌کیانگ یافت و از سوی دیگر، به موجب توافق‌نامه‌ای سبب شد تا کمتر از یک سال بعد (۳۱ می ‌۱۹۵۵)‌ واحدهای نظامی شوروی، از پایگاه دریایی چین که در بندر آرتور قرار داشت،‌ به ‌طور کامل خارج شوند و این پایگاه در اختیار جمهوری خلق چین درآید.

اما دو سال پس از این سفر، روابط دو کشور با سردی مواجه شد؛ چرا که مائو، خروشچف را به تجدید‌نظرطلبی و دادن امتیاز به غرب متهم می‌کرد. در اکتبر ۱۹۵۹ رهبران دو کشور بار دیگر با یکدیگر دیدار کردند؛ اما این گفت‌وگوها نتیجه مطلوبی نداشت. شاید بتوان گفت که مائو انتظار داشت که از خروشچف، استالینی دیگر بسازد. نهایتا اتهام‌های او به رهبر جدید شوروی سبب شد تا در آگوست ۱۹۶۰، شوروی همه متخصصان خود را از چین فرابخواند و توافق‌نامه‌های تجاری منعقدشده ملغی اعلام شد.

رفته‌رفته اختلاف‌های ایدئولوژیک شدت پیدا کرد تا در سال ۱۹۶۳، کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری خلق چین در بیانیه‌هایی از تفاوت بین مواضع و جهان‌بینی‌های خود سخن بگویند. نهایتا مائو در سال ۱۹۶۴ اعلام کرد که سرمایه‌داری در شوروی پیروز شده است و تقریبا می‌توان گفت که روابط دو کشور به ‌طور کامل قطع شد. اگرچه اندکی بعد، یعنی در ابتدای سال ۱۹۶۹ درگیری‌های مرزی نیز بین آنها رخ داد، باوجود این در سپتامبر همان سال، مذاکراتی میان طرفین با هدف تنظیم روابط شکل گرفت. به دنبال آن عادی‌سازی در روابط آغاز شد و بار دیگر سفیران خود را منصوب کردند.

پس از ‌سرگیری روابط، در سال ۱۹۸۴ تبادل دانشجو میان آنها نیز بار دیگر شکل گرفت. در سال ۱۹۸۶ چینی‌ها در لنینگراد سرکنسول‌گری خود را افتتاح کردند و شوروی در شانگهای. نهایتا به ‌دنبال سفر میخائیل گورباچف در سال ۱۹۸۹ به چین، روابط میان حزب کمونیست دو کشور نیز ترمیم شد. اگرچه پس از این تاریخ، عادی‌سازی در روابط دو کشور نهادینه شد، باوجود این اما و اگرهای بسیاری میان نخبگان حزبی دو کشور وجود داشت. ازهمین‌رو برخی در شوروی معتقد بودند که چین در آینده به دردسر جدی برای کشورشان تبدیل خواهد شد.

هیئت دیپلماتیکی که در روز فروپاشی به مسکو آمد!

در جریان این سفر، گورباچوف در دیدار خود با دنگ شیائوپینگ، صراحتا اعلام کرد که خواهان عادی‌سازی روابط با چین است و به‌طور مشخص بر «پایان‌دادن به گذشته و آغاز راهی جدید برای آینده» تأکید کرد. شیائوپینگ نیز به تغییراتی که در شوروی ممکن است اتفاق بیفتد اشاره می‌کند اما می‌گوید که ما باید بدون درگیرشدن به اختلافات ایدئولوژیک، با آرامش به توسعه این روابط به‌خصوص در حوزه سیاسی ادامه دهیم. درواقع به‌نظر می‌رسد که طرفین درس بزرگی از دورانی که ناملایماتی و آشفتگی بر روابط آنها چیره شده بود، آموختند و از همین‌رو اتحادی براساس همزیستی مسالمت‌آمیز را جست‌وجو می‌کردند.

در پاسخ به این سفر، هیئتی به سرپرستی وزیر تجارت خارجی و همکاری اقتصادی چین در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ وارد مسکو می‌شود. تیان زنگ پی، معاون وقت وزیر خارجه چین در خاطرات خود می‌گوید که عصر آن روز ما در هتل اقامت داشتیم که در تلویزیون مشاهده کردیم، میخائیل گورباچوف، متن استعفای خود را خواند و سرانجام اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید.

به گفته او، هیئت چینی در ۲۷ دسامبر با الکساندر شوخین،‌ معاون نخست‌وزیر و مسئول تجارت خارجی، دیدار و به‌طور شفاهی پیام شیائوپینگ را اعلام می‌کند که آماده به‌رسمیت‌شناختن دولت روسیه است و از انتقال عضویت شوروی به روسیه در شورای امنیت سازمان ملل حمایت می‌کند. به دنبال این پیشنهاد، ‌روسیه ضیافتی را عصر همان روز ترتیب می‌دهد و معاون جدید وزیر خارجه این کشور در آن حضور پیدا می‌کند و استقبال کشورش از این پیشنهاد را اعلام می‌دارد. پروتکلی مبتنی ‌بر شش بند که بر تنظیم روابط مسکو و پکن تأکید داشت، در دو نسخه روسی و چینی از سوی چین پیشنهاد می‌شود که مورد تصویب طرف روس قرار می‌گیرد. نهایتا در ۲۹ دسامبر طرفین سندی را امضا می‌کنند که به راهنمای توسعه روابط چین و روسیه در شرایط جدید شهرت دارد.

در هفدهم دسامبر سال بعد (۱۹۹۲) بوریس یلتسین، نخستین رئیس‌جمهور فدراسیون روسیه به چین سفر می‌کند و ماه مارس همان سال وزیر خارجه وقت روسیه به پکن می‌رود. موضوع مهم در این دیدارها که هم‌زمان با نخستین سالگرد فروپاشی شوروی و تولد فدراسیون روسیه است، بنابراین طرفین تأکید دارند که روابط دو کشور از صفر آغاز نمی‌شود و روند عادی‌سازی را ادامه خواهند داد. پس از آن روابط روسیه و چین از عادی‌سازی به مرحله مشارکت و همسایگی خوب در دوران یلتسین رسید.

اندکی پس از روی ‌کار آمدن پوتین، طرفین به ابتکار عمل جیانگ زمین،‌ در ۱۶ جولای ۲۰۰۱ توافق‌نامه حسن‌نیت، دوستی و همکاری و حسن همجواری را امضا و در همین سال سازمان همکاری‌ شانگهای را با هدف ایجاد موازنه در مقابل ناتو پایه‌گذاری می‌کنند.

در این سال‌ها جلسات بسیاری برای حل اختلافات مرزی میان آنها شکل گرفت که نهایتا منجر به امضای توافق‌نامه‌ای در سال ۲۰۰۵ شد که به حل‌وفصل این اختلافات انجامید که به موجب آن، چین بخشی از مناطق مورد مناقشه به مساحت ۳۳۷ کیلومتر مربع را دریافت کرد. به نظر می‌رسد که پس از این زمان، روابط میان مسکو و پکن وارد فاز جدی‌تری می‌شود و ابعاد گوناگونی از همگرایی را دنبال می‌کند. در سال ۲۰۰۵، اولین مانور نظامی مشترک میان آنها برگزار و پس از این تاریخ، هر‌سال این برنامه از سوی آنها دنبال می‌شود.

به نظر می‌رسد که نام‌گذاری سال‌ها در گسترش ابعاد مختلف همگرایی میان مسکو و پکن، نقش کلیدی دارد؛ سنگ‌بنای این سنت به سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ بازمی‌گردد که با عنوان سال روسیه در چین و چین در روسیه نام‌گذاری شد. پس از آن سال ۲۰۰۹ و 2۰۱۰ را سال زبان روسی در چین و زبان چینی در روسیه نامیدند. سپس سال‌های ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ را به موضوع گردشگری اختصاص دادند که رشد ۴۷ درصدی گردشگرانی چینی در این مقطع زمانی صورت پذیرفت. از این‌رو به نظر می‌رسد که امسال همکاری‌های علمی، فنی و ابتکاری دو کشور پیشرفت چشمگیری داشته باشد؛ چراکه برای سال ۲۰۲۱ این نام برگزیده شده است.

پس از به‌قدرت‌رسیدن شی جین‌پینگ، رئیس‌جمهور کنونی چین، روسیه نخستین کشوری بود که او به‌عنوان رئیس دولت در سال ۲۰۱۵ به آنجا سفر کرد که این نشان‌دهنده اهمیت توسعه روابط با مسکو برای او است. سفری که مقارن بود با ایام پسابحران در اوکراین که به‌دنبال آن مسکو نیز سیاست «چرخش به شرق» را اولویت سیاست خارجی خود قرار داد تا این همکاری‌ها تعمیق بیشتری پیدا کند. اگرچه مسکو و پکن میان سال‌های اخیر در موضوعاتی نظیر قطب شمال با یکدیگر اختلاف راهبردی دارند اما به نظر می‌رسد که تجربه تاریخی درس بزرگی به آنها داده است: تنها در ائتلاف، قدرتمند هستند.

مشارکت استراتژیک مسکو و پکن زیر سایه دشمنی مشترک

روسیه و چین دو قدرت فرامنطقه‌ای در نظام بین‌الملل هستند که از ۴۲۰۰ کیلومتر مرز مشترک برخوردار می‌باشند. اختلافات مرزی میان همه کشورها امری طبیعی به شمار می‌آید، به خصوص آنکه مرز مشترک آنها تا این حد وسعت داشته باشد و تنها ۶۵۰ کیلومتر آن زمینی باشد و مابقی را مرز آبی تشکیل دهد. اما چه می‌شود که اختلافات میان دو قدرت همسایه زیر سایه‌ همکاری‌ها تا این میزان کم رنگ شده است؟

طی یک دهه گذشته نظام بین‌الملل با ظهور ابرقدرت اقتصادی روبرو بود که هژمونی ایالات متحده را تحت تاثیر قرار داد؛ از سوی دیگر روسیه نیز که میان سال‌های پس از فروپاشی در انزوا به سر می‌برد به عنوان یک قدرت فرامنطقه‌ای ظهور کرد و دوران ریاست‌جمهوری ترامپ این شانس را به کرملین داد که رویکرد خود را تقویت کند و نقش کلیدی در حل و فصل بحران‌های منطقه‌ای و بین‌المللی داشته باشد. و البته در این میان، وجود یک دشمن مشترک، موجب همگرایی دو قدرت شرقی در موضوعات گوناگونی شد.

مسکو و پکن همواره با تهدیدهای مشترکی از سوی ایالات متحده و ناتو مواجه هستند و همین موضوع سبب شد تا همکاری‌های گسترده‌ای میان این دو عضو شورای امنیت سازمان ملل شکل بگیرد تا به موجب ائتلاف آنها، قطب دیگری در آرایش بین‌المللی تثبیت شود که بسیاری از بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای را ذیل دکترین شرق‌گرایی به خود معطوف کند. روسیه اگر چه میان سال‌های اخیر، چند جانبه‌گرایی را در نظم جهانی دنبال می‌کند و بر این باور است که واشنگتن باید بپذیرد که دیگر تنها هژمونی جهانی نیست و قدرت‌های نوظهور دیگری هم‌چون روسیه، چین، فرانسه و آلمان نیز نقش بسیار تعیین‌کننده‌ای در فرآیند تصمیم‌گیری برای موضوعات مختلف جهانی دارند؛ اما با این وجود بسیاری از کارشناسان روس معتقدند که اکنون یک دو قطبی جدید در دنیای نوین شکل گرفته است: آمریکا و چین.

به نظر می‌رسد که گفتمان سیاست‌خارجی آمریکا در یک دهه گذشته نسبت به روسیه و چین، حول دو کلیدواژه «رقابت» و «دشمنی» متمرکز بوده است؛ در واقع پس از روی کار آمدن مجدد پوتین در روسیه که هم‌زمان بود با دوران اوباما، واشنگتن بر دشمنی با مسکو و رقابت با پکن معطوف شد؛ در دوران ترامپ هر دو کشور به طور سنتی تهدیدی از نگاه کاخ سفید به شمار می‌آمدند، اما گفتمان آمریکا با اندکی تغییر روبرو بود و نگاه واشنگتن به چین بر پایه دشمنی و به روسیه بر اساس رقابت دنبال شد. در واقع ایالات متحده در هر یک از این دوره‌های زمانی، یکی را به شدت تحت فشار سیاسی و تحریم‌های اقتصادی قرار داده و با دیگری ذیل مفهوم رقابت، این پیام را نیز منتقل کرده که می‌تواند از ائتلاف دست بکشد و فضای بهتری را تجربه کند. موضوعی که به نظر می‌رسد در دوران بایدن نیز ادامه یابد و بار دیگر مفهوم دشمنی در نگاه کاخ سفید برای تعریف روابط با کرمیلن حکم‌فرما شود. اما از سوی دیگر روسیه معتقد است که پکن با وجود تمام اختلافات میان دو کشور، بلندپروازی و هیجان را دنبال نمی‌کند و این رویکرد ایالات متحده نمی‌تواند روابط میان روسیه و چین را شکننده کند.

از همین رو مسکو و پکن همکاری‌های راهبردی بنیادین را طی سال‌های گذشته تعریف و عملیاتی کرده‌اند؛ همکاری‌هایی که یک سر آن تعاملات گسترده اقتصادی و به ویژه حوزه انرژی را در بر می‌گیرد و از یک سوی دیگر شراکت نظامی-امنیتی را شامل می‌شود که زیر سایه تهدیدهای آمریکا و ناتو در سال گذشته، باعث تعمیق این همکاری‌ها در فضای خارجی زمین نیز شد. روس‌ها به خوبی می‌دانند در صورتی که این شراکت شکسته شود، نخستین نتیجه آن انزوای مسکو است؛ از همین رو تلاش کردند این ضرب‌المثل روسی که می‌گوید جایی که دوستی پایدار وجود داشته باشد، کارها به خوبی پیش می‌رود را عملیاتی کنند. رویکردی که می‌توانیم آن را به خوبی در بهره‌برداری خط لوله قدرت سیبری در پایان سال ۲۰۱۹ جستجو کنیم که به موجب آن تا سال ۲۰۲۵، سالیانه ۳۸ میلیارد متر مکعب گاز طبیعی از روسیه به چین منتقل می‌شود و شرکت ملی نفت چین باید ۸۵ درصد آن را خریداری کند.

همچنین در کنار همکاری‌های دو کشور به عنوان اعضای شورای امنیت در سازمان‌های مهم بین‌المللی،‌ مشارکت آنها در حوزه فن‌آوری نیز بسیار قابل تامل است و به نظر می‌رسد که پنجره جدیدی در روابط دو کشور در این حوزه باز شده است؛ چرا که ولادیمیر پوتین سال‌های ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱ را سال نوآوری علمی و فن‌آوری چین و روسیه نامید؛ همگرایی که به گفته سفیر چین در روسیه سبب شد که در شرایط پیچیده بین‌المللی پس از ظهور ویروس کرونا، بالاترین سطح مشارکت راهبردی میان دو کشور ظهور پیدا کند.

در این میان پوشیده نیست که علی‌رغم نگاه واشنگتن به چین و روسیه که همواره آنها را تهدید می‌داند و با استفاده از ابزار تحریم به دنبال مهار و انزوای آنها است؛ اما در سوی دیگر، پکن و مسکو با رویکردی عملگرایانه مبتنی بر واقع‌گرایی، ظرفیت‌های همکاری حداکثری در روابط با غرب را دنبال می‌کنند تا در دام انزوا قرار نگیرند.

نویسنده: احمد وخشیته . دانشیار دانشگاه ملی اوراسیا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *