شکلگیری نظام تکقطبی پس از فروپاشی شوروی سابق سبب شد تا ایالات متحده آمریکا خود را در عرصه بینالملل بدون رقیب ببیند و همین مساله سبب شد تا بیمحابا دست به مداخله نظامی در کشورهای دیگر بزند.
شکلگیری نظام تکقطبی پس از فروپاشی شوروی سابق سبب شد تا ایالات متحده آمریکا خود را در عرصه بینالملل بدون رقیب ببیند و همین مساله سبب شد تا بیمحابا دست به مداخله نظامی در کشورهای دیگر بزند.
مونیکا دافیتافت، استاد روابط بینالملل در مدرسه حقوق و دیپلماسی فلچر ایالات متحده آمریکا و سیدیتا کوشی، استادیار علوم سیاسی در دانشگاه بریج واتر آمریکا، در مقالهای باعنوان «ریشههای اعتیاد واشنگتن به نیروی نظامی» که به تاریخ 10 ژانویه (20 دی 1401) در وبسایت فارن افرز منتشر شده است، بر این عقیده هستند که متوقف کردن مداخلات نظامی آمریکا در کشورهای دیگر از آن رو که به وجهه بینالمللی این کشور بهشدت آسیب زده، ضروری است. آنها بر این گمان هستند که خیزش و برآمدن چین سبب خواهد شد تا آمریکا در مداخلات خارجی نظامی خود تجدیدنظر نماید.
با گذشت زمان، ایالاتمتحده با استفاده از میزان بیشتری نیروی نظامی در خارج از مرزهای خود خو گرفته است. اما در آغاز [تشکیل آمریکا] وضعیت اینگونه نبود؛ این کشور حداقل درگیری در خارج از آمریکای شمالی را داشت و بسیاری از درگیریهای آن مربوط به دفاع از مرزهای خود، جنگهای مرزی و گسترش به سمت غرب {آمریکا} بود. دخالت ایالاتمتحده در جنگ جهانی اول و دوم، واشنگتن را به رهبر جهانی تبدیل کرد و تعامل جهانی بسیار بیشتری برای آن به ارمغان آورد. اما پس از جنگ سرد و بهویژه پس از حملات 11 سپتامبر، درصد جنگهایی که آمریکا در آنها دخیل بود و از سوی دشمنان این کشور آغاز شده بودند، بهشدت کاهش یافت. در حقیقت، ایالاتمتحده اکنون خود را در عصری میبیند که دشمنان این کشور کمتر از هر زمان دیگری آن را از نظر مسلحانه تحریک میکنند اما واشنگتن بیشترین میزان مداخله نظامی را در طول تاریخ خود دارد.
این وضعیت یک روند تأسفبار است. کافی است فقط نگاهی به جنگهای فاجعهبار ایالاتمتحده در افغانستان، عراق و لیبی بیندازیم. توسل بیشازحد و مکرر به استفاده از زور، مشروعیت ایالاتمتحده را در جهان تضعیف کرده است. با کاهش نیروهای دیپلماتیک و پایین آمدن نفوذ آمریکا در خارج از کشور، حضور نظامی این کشور افزایش یافته است. نظرسنجیهای جهانی نشان میدهد که بیش از نیمی از مردم جهان اکنون ایالاتمتحده را یک تهدید میدانند. با اینحال ممکن است در آینده شاهد وقوع تغییراتی باشیم. با تبدیلشدن چین به یک کشور قدرتمندتر، ایالاتمتحده احتمالا از مداخلات خارجی خودداری خواهد کرد؛ زیرا ممکن است به رویارویی با یک ابرقدرت دیگر ختم شود. این وضعیت درنهایت میتواند سیاستگذاران ایالاتمتحده را به پیگیری ابتکارات دیپلماتیک و اقتصادی سوق دهد که میتوانند قدرت نرم ایالاتمتحده و اعتبار جهانی این کشور را تقویت کنند.
قوانین جنگ
برای مطالعه بهتر استفاده آمریکا از نیروی نظامی، در نظر گرفتن شرایطی که بهطور سنتی استفاده از این نیروها را مشروع میسازد، مفید است. در حقوق بینالملل معاصر که پایههای آن به دوران باستان بازمیگردد، توسل مشروع به خشونت باید دارای سه شرط اساسی باشد. اولا، زور فقط در دفاع از خود یا دفاع از یک تماشاگر بیگناه قابلاستفاده است. ثانیا پاسخ باید مشابه باشد. اگر کسی سنگی را بهطرف دیگری پرتاب کند، قربانی میتواند در پاسخ سنگی بهطرف مقابل پرتاب کند اما نمیتواند به طرف او شلیک کند- حتی اگر نتیجه هر دو کنش پرتاب سنگ و شلیک گلوله مهلک باشد. ثالثا، خشونت باید متناسب کنش انجام شده باشد. مثلا اگر یکی از اعضای گروهی توسط اعضای گروه دیگر مجروح شود، کشتن یکی از متجاوزان توسط گروه قربانی، مشروع نخواهد بود. این اصول در مورد خشونت بین دولتی و همچنین خشونت بین فردی اعمال میشوند. بااینوجود، یک ضربالمثل لاتین وضعیت غمباری را که بر درگیریهای بینا-دولتی حاکم است، نشان میدهد «در زمان جنگ، قانون ساکت است.» این امر معمولا بدان معنا است که وقتی بقا در خطر است، هر کاری ممکن است.
اما البته همه تعارضات وجودی نیستند. قطعا مشروع است که در هنگامه به خطر افتادن بقای یک دولت، هر کاری ممکن باشد اما حقیقت آن است که بقا بهندرت درخطر است – و مطمئنا در درگیریهایی که واشنگتن در دهههای اخیر آغاز کرده، بقا درخطر نبوده است. اگرچه تأثیر تمایل ایالاتمتحده به توسل بهزور ممکن است برای شهروندان و مسئولان این کشور مشهود نباشد، اما برای دشمنان ایالاتمتحده و حتی متحدان آن واضح است. نظرسنجی مرکز تحقیقاتی پیو که بین سالهای 2013 و 2018 انجام شده است، نشان میدهد که اعتبار ایالاتمتحده بهشدت کاهش یافته است: در سال 2013، 25 درصد از خارجیها قدرت و نفوذ ایالاتمتحده را تهدیدی بزرگ میدانستند، رقمی که پنج سال بعد به 45 درصد افزایش یافت.
بیشتر این تغییر را میتوان به این واقعیت نسبت داد که در سال 2016، دونالد ترامپ به ریاستجمهوری آمریکا رسید. بیاعتنایی ترامپ به هنجارها و تعهدات بینالمللی در قبال متحدان ایالاتمتحده، لغو توافق هستهای با ایران، خروج از توافق آبوهوایی پاریس و طغیانهای تهاجمی او علیه سایر کشورها در شبکههای اجتماعی قطعا این برداشتهای منفی را تشویق میکند. اما این تمام داستان نیست. چندین عامل دیگر نیز باید در توضیح آسیبپذیری آمریکا در دست زدن به حملات نظامی و تغییر متعاقب دیدگاههای جهانی درباره این کشور مورد توجه قرار بگیرد.
اولین عامل را میتوان «پیامد 11 سپتامبر» نامید: تمایل به غیرانسانی کردن دشمنان. دست زدن جهادیها به حملات انتحاری علیه غیرنظامیان، بسیاری از آمریکاییها، ازجمله بسیاری از سیاستگذاران این کشور را متقاعد کرد که ایالاتمتحده با دشمنی غیرانسانی مواجه است. در این دیدگاه، تمایل خارجیها به جانباختن در راه یک هدف، عقلانیت و درنتیجه انسانیت آنها را زیر سؤال میبرد – البته تمایل به خطر انداختن یا قربانی کردن جان خود در دفاع از ایالاتمتحده قهرمانانه تلقی میشود.
در سخنرانی جورج دبلیو بوش، رئیسجمهور ایالاتمتحده در سال 2002 که کمتر از پنج ماه پس از حملات 11 سپتامبر ایراد شد، بوش اظهار داشت: «دشمنان ما فرزندان دیگران را به مأموریتهای انتحاری و قتل میفرستند. آنها استبداد و مرگ را بهعنوان یک آرمان و یک عقیده پذیرفتهاند.» بوش اعلام کرد که چنین کشورهایی و متحدان تروریست آنها «محور شرارت را تشکیل میدهند که صلح جهانی را تهدید میکنند.» عادت متفاوت دیدن دشمنان از سایر انسانها یا غیرمنطقی تلقی کردن آنها، به توضیح کاهش استفاده آمریکا از ابزارهای دیپلماتیک و اقتصادی و توسل به سیاست خارجیای که در آن زور در جایگاه اول قرار دارد، کمک میکند. بههرحال، طبقهبندی دشمنان بهعنوان یک نیروی کشنده طبیعی، چانهزنی یا مذاکره با آنها را به یک کار احمقانه تبدیل میکند.
دلیل دیگر را میتوان «اینرسی تکقطبی» نامید. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پیمان ورشو در سال 1991، مفسران و تحلیلگران آمریکایی طلوع دوران سلطه بیرقیب ایالاتمتحده را اعلام کردند که چارلز کراتهامر، در فارن افرز، آن را «هنگامه تکقطبی» نامید. اما این توصیف کامل نبود، زیرا نظام تکقطبی واقعی زمانی است که یک کشور بتواند بدون کمک، تمامی بازیگران دیگر را شکست دهد. اما ایالاتمتحده از این قدرت برخوردار نبود، بنابراین دقت بیشتر روشن میکند که توزیع قدرت پس از جنگ سرد را میتوان چندقطبی نامید؛ البته در شرایطی که ایالاتمتحده از مزیت فوقالعادهای در پیروزی در جنگها برخوردار بود.
این عدم تقارن، واشنگتن را تشویق کرد تا بهطور تهاجمی ارتش خود را در سراسر جهان مستقر کند. این کشور که در طول جنگ سرد، مداخله در کشورهای دیگر – در قالب حمایت از کودتا و ترور، مداخله در انتخابات، انجام عملیات مخفیانه و غیره – را به نام امنیت ملی، در خود درونی کرده بود، به ناگهان بر اثر دشمنی که بقای آن را تهدید میکرد، با یک معضل ناشناخته روبهرو شد.
دلیل دیگر گسترش روند مداخلات ایالاتمتحده در خارج از این کشور این بود که در زمان پابرجایی اتحاد جماهیر شوروی و پیمان ورشو، بیم از جنگ هستهای سبب عدم دست یازیدن به سیاست خارجی مبتنی بر استفاده اولیه از زور میگشت. تعلیق موقت رقابت قدرتهای بزرگ پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پیش از ظهور چین، به واشنگتن این جرأت را داد تا هنگام استفاده از زور، ریسک بیشتری بپذیرد.
اما قدرت نظامی رو به رشد چین، قدرت اقتصادی بزرگ این کشور و حضور گسترده جهانی آن، باید به محتاط شدن ایالاتمتحده بینجامد. این امر میتواند نویددهنده بازگشت آمریکا به سنت استفاده از ابزارهای دیپلماتیک و اقتصادی در وهله اول و دست یازیدن به جنگ بهعنوان راهکار آخر باشد.
این گزاره به سه دلیل صحیح است. اولا مشکل مشروعیت چین بیشتر از ایالاتمتحده است. شیجینپینگ، رئیسجمهور چین، به یک دیکتاتور تبدیلشده است و چین را متعهد به تقویت نظامی گسترده کرده است و بهطور گسترده در منطقه هند-اقیانوسیه دخالت میکند. لغو استقلال هنگکنگ در سال 2020 و لفاظیهای فزاینده پکن – در کنار تمرینات نظامی – علیه تایوان بهشدت به اعتبار بینالمللی آن لطمه زده است. بهترین راهی که ایالاتمتحده میتواند از کسری فزاینده مشروعیت چین استفاده کند، برقراری مجدد اتحادهای قوی در منطقه است.
ثانیا وجود یک چین قوی، امکان دست زدن آمریکا به ریسک در صحنه بینالملل را تحدید میکند. قطعا ایالاتمتحده میتواند به شیوهای قاطعانه و مداخلهجویانه برای حفظ موقعیت هژمونیک جهانی خود علیه چین قوی، واکنش نشان دهد اما یک سیاست خارجی محتاطانهتر، کمتر واشنگتن را درگیر درگیریهای جهانی جدید میکند.
نهایتا عدم استفاده آمریکا از تمام توان نظامی خود، بینش جهانی مثبت نسبت به آمریکا را بهبود خواهد بخشید. همانطور که فدراسیون روسیه نیز دریافته است، پتانسیل قدرت استفادهنشده یک بازدارنده بسیار بهتر از قدرت نظامی است که با هزینههای انسانی و اقتصادی سنگین اعمال شود. واشنگتن بهتر است در استفاده از زور در خارج از مرزهای تجدیدنظر کند و در سالهای آتی بر دیپلماسی تمرکز کند.
منبع: farhikhtegandaily