تغییرات اقتصادی چین و آمریکا در 50 سال گذشته

با نگاهی به آمار و ارقام و اطلاعات مربوط به رشد اقتصادی و شاخص تولید ناخالص داخلی که ملاک سنجش رشد اقتصادی کشورهاست، درمی یابیم کشورهایی مانند چین، آمریکا و تایوان بیشترین رشد را در زمینۀ تولید ناخالص داخلی GDP داشته‌اند.

رشد روزافزون علم و تکنولوژی و دستیابی به عرصه های جدید فناوری و توسعه، همواره باعث شده است تا رقابت بسیار بالایی بین تمام کشورهای جهان در زمینه های گوناگون وجود داشته باشد و اخبار مربوط به تازه های علم و رونق ابداعات و اختراعات و آمار مربوط به افزایش تولیدات همیشه در سطح جهان در حال جابجایی و تغییر است.

امروزه بسیاری از کشورها با در دست داشتن ابزار قدرتمند تولید و جهش تولید در بخش اقتصادی و کسب قدرت در این عرصه، در پی ارتقاء جایگاه خود و به دست گرفتن بازار جهانی هستند؛ چرا که همه به خوبی می دانیم ثروت و قدرت همنشین همیشگی بوده و ضامن بقای یکدیگر هستند.

تمام کشورها سعی بر این دارند تا با افزایش شاخص رشد تولیدات خود و افزایش بهره وری، شاخص پیشرفت و توسعۀ خود را نیز افزایش دهند و در این میان رسیدن به این مهم نیاز به بسترسازی و به کارگیری طرح ها و اصول دقیق اقتصادی دارد که از فیلتر علم، تخصص، دانش و آمار و همچنین مهارت و تجربه گذشته باشد.

تعریف اقتصاد و درک مفهوم اقتصاد

اگر بخواهیم تعریفی مختصر و تا حد ممکن جامع از اقتصاد ارائه دهیم می توانیم بگوییم: «اقتصاد وضعیت یک کشور یا منطقه از نظر تولید و مصرف کالاها و خدمات و تأمین پول است.»

یا به بیان دقیق تر، «اقتصاد مجموعه وسیعی از فعالیت های تولیدی، مصرفی و مبادله ای متقابل است که به تعیین نحوۀ تخصیص منابع کمیاب کمک می کند. از تولید، مصرف و توزیع کالاها و خدمات برای تأمین نیازهای افرادی که در اقتصاد زندگی و فعالیت می کنند، استفاده می شود که از آن به عنوان یک سیستم اقتصادی نیز یاد می شود.»

از این تعریف 3 شاخص استخراج می شود که بسیار پایه ای و اصولی است:

1.نحوۀ تخصیص منابع

2.تولید و مصرف کالاها و خدمات

3.عرضه و تقاضا

همه جامعه از افراد تا نهادهایی مانند خانواده ها، شرکت ها و دولت ها در این روند شرکت می کنند. اقتصاد یک منطقه یا کشور خاص به فرهنگ، قوانین، تاریخ و جغرافیای آن منطقه یا کشور بستگی داشته و با درنظر گرفتن این عوامل و برخی عوامل دیگر، اداره شده و به دلیل انتخاب و عملکرد شرکت کنندگان در این روند و فرآیند، تکامل می یابد. به همین دلیل، هیچ دو اقتصادی یکسان نیستند.

انواع اقتصاد و رشد اقتصادی

اقتصادهای مبتنی بر بازار یا بازار محور به افراد و مشاغل این امکان را می دهند تا کالا و خدمات را از طریق بازار و با توجه به عرضه و تقاضا آزادانه مبادله کنند. به طور مثال، ایالات متحده دارای اقتصاد بازار محور است که در آن مصرف کنندگان و تولیدکنندگان نوع محصولات فروخته شده و تولید شده را تعیین می کنند.

تولیدکنندگان آنچه را که می سازند متعلق به خود دانسته و قیمت آن را خود تعیین می کنند، در حالی که مصرف کنندگان نیز مالک آنچه خریداری می کنند شده و تصمیم می گیرند که حاضرند چه مقدار برای آن کالا یا سرویس پرداخت کنند.

به همین دلیل، از طریق این تصمیمات، قوانین عرضه و تقاضا، قیمت ها و فرآیند تولید تعیین می گردد. اگر تقاضای مصرف کننده برای کالایی خاص افزایش یابد، قیمت ها افزایش می یابد زیرا مصرف کنندگان مایل به پرداخت هزینۀ بیشتر برای آن کالا هستند. در نتیجه به طور طبیعی،  تولید برای تأمین افزایش تقاضا افزایش می یابد، زیرا تولیدکنندگان توسط سود هدایت می شوند. بنابراین در این حالت، اقتصاد بازار محور تمایل دارد که به طور طبیعی خود را متعادل کند. با افزایش قیمت ها در یک بخش برای صنعتی خاص به دلیل تقاضا، پول و نیروی کار لازم برای پرکردن این تقاضا به سمت مکان هایی که مورد نیاز است تغییر می کند.

این شکل از اقتصاد به ندرت به تنهایی امکان وجود دارد، زیرا معمولاً مداخلۀ دولت یا برنامه ریزان مرکزی وجود دارد. حتی ایالات متحده را نمی توان یک اقتصاد بازار محور صرف دانست. مقررات، آموزش عمومی، مزایای تأمین اجتماعی توسط دولت ارائه می شود تا خلاء موجود در اقتصاد بازار محور را پر کند و به ایجاد تعادل کمک کند.

تأثیرات رشد اقتصادی بر جهش تولید

رشد اقتصادی و سرمایه با هم در یک رابطۀ متقابل قرار دارند و هر دو لازمۀ دیگری هستند؛ با افزودن سرمایه به اقتصاد رشد اقتصادی حاصل می شود و در نتیجه بهره وری نیروی کار افزایش می یابد. به طبع ماهیگیری که با تور به دریا می رود بیشتری از ماهیگیری که با قلاب به دریا می رود ماهی صید می کند. پر واضح است که با افزایش سرمایه، چرخ تولید نیز به سرعت به حرکت درمی آید.

مسئلۀ قابل توجه در اینجا این است که با دو موضوع مهم مواجه می شویم؛ یک اینکه بالاخره باید شخصی در اقتصاد (منظور فرد نیست) باید به پس انداز مشغول شده و هزینه های جاری و به تبع آن راحتی در خرج کردن را رها کند تا منابع را صرف ایجاد سرمایه نماید، دو اینکه سرمایۀ ایجاد شده در زمان و مکان مناسب سرمایه گذاری شود تا به اقتصاد تزریق شود و باعث افزایش تولید شود.

دومین موضوع حائز اهمیت، مسئلۀ فن آوری، توسعه فن آوری و بهبود وضعیت زیر ساخت ها است که منجر به افزایش تولید و جلوگیری از هدر رفت سرمایه و افزایش بهره وری می شود. مانند سیستم حمل و نقلی که ناکارآمد است و نیاز به بروز شدن دارد. نرخ رشد فنی نیز به میزان پس انداز و سرمایه گذاری بسیار وابسته است؛ زیرا پس انداز و سرمایه گذاری برای انجام تحقیق و توسعه ضروری است.

سومین مورد، سرمایه انسانی و افزایش مهارت و تخصص سرمایه انسانی و نیروی انسانی است که این مورد اهمیت حوزۀ آموزش را بیش از پیش نشان می دهد. سرمایه انسانی در این زمینه همچنین می تواند به سرمایه اجتماعی و نهادی اشاره داشته باشد. گرایش های رفتاری به سمت اعتماد اجتماعی بالاتر و متقابل و نوآوری های سیاسی یا اقتصادی مانند بهبود حمایت از حقوق مالکیت در واقع انواع سرمایه انسانی است که می تواند بهره وری اقتصاد را افزایش دهد.

اثرات ضعف اقتصادی بر جهش تولید

ضعف اقتصادی یا رکود اقتصادی که در تضاد با رشد اقتصادی است و گردش سرمایه در اقتصاد وجود ندارد و چرخ اقتصاد کند می چرخد، تبعاتی به دنبال دارد که شامل موارد ذیل است:

  • کندتر شدن سطح پیشرفت زندگی افراد- بروز نابرابری و افزایش اختلاف سطح طبقاتی

 

  • کاهش درآمد مالیاتی و کاهش بودجۀ خدمات عمومی

 

  • افزایش وام های دولتی – به عنوان مثال افزایش تقاضا برای مراقبت های پزشکی و حقوق بازنشستگی که بیش از نرخ پایین رشد اقتصادی باشد.

 

  • افزایش نرخ بیکاری که به دلیل ضعف یا رکود اقتصاد مشاغل جدید ایجاد نمی شوند و مشاغل موجود نیز از بین رفته و یا با فناوری جایگزین می شوند.

البته رشد کند اقتصادی یا رکود اقتصادی خود منجر به ایجاد عواملی مانند رشد پایین بهره وری و تقاضای ضعیف می شود، و این درحالی است که رشد پایین بهره وری (عوامل مربوط به عرضه)  و تقاضای کم و ضعیف  (عوامل مربوط به تقاضا)  نیز باعث ضعف اقتصاد می شود.

تغییرات اقتصادی کشورها در 50 سال گذشته

امروزه بسیاری از کشورها در جایگاه بالایی از نظر ثروت و رشد اقتصادی قرار دارند و به تبع آن مردم این کشورها در رفاه زندگی می کنند. اما برخی کشورها هستند که در سالیان گذشته شرایط اقتصادی مناسبی نداشتند و اکنون نیز وضعیتی مشابه دارند؛ از جمله کشورهای آفریقایی.

یکی از شاخص های اصلی برای تعیین رشد اقتصادی، تولید ناخاص داخلی یا GDP است که ملاک قیاس قرار می گیرد. در بررسی به عمل آمده در 50 سال گذشته، پیشرو عرصه رشد اقتصادی در جهان اقتصادهای دو کشور بزرگ ایالات متحده و چین بوده اند.

ایالات متحده با شروع قرن بیستم دارای رشد اقتصادی بالا و تولید ناخالص داخلی بالا بوده است و کماکان این جایگاه را حفظ کرده است، اما کشوری مانند چین، در اواسط قرن بیستم در مقطعی زمانی، حتی از نظر تولید ناخالص داخلی از کشوری مانند غنا پایین تر بوده، اما با نزدیک شد به قرن 21 شاخص تولید ناخالص داخلی در چین رشد صعودی و فزاینده پیدا می کند، به طوری که هم اکنون، چین از نظر تولید ناخالص داخلی نه تنها کماکان رشد صعودی دارد، بلکه در جایگاه نخست در جهان ایستاده است و ایالات متحده در جایگاه دوم قرار دارد.

اما برخی کشورهای دیگر نیز وجود دارند که در گذشته دارای اقتصادی ضعیف بوده‌اند، اما هم اکنون رشد اقتصادی بسیار چشمگیری داشته‌اند و شرایط اقتصادی در این کشورها کاملاً متفاوت از قبل است؛ کشورهایی همانند تایوان.

به عنوان مثال درآمد مردم تایوان در سال 1950 به طور متوسط در سال 1400 دلار بود، در حالی که اکنون 30 برابر ثروتمندتر شده‌اند و در بین کشورهای ثروتمند قرار دارند. در سال 1950 از هر شش کودک که متولد می شد، یک کودک قبل از 5 سالگی جان می باخت و حالا از هر 200 کودک یک کودک جان خود را از دست می دهد و این در شرایطی است که در سال 2016 تولید ناخالص داخلی در تایوان به رقم 42300 دلار افزایش پیدا کرد. (3)

منبع:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *